سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اوقات شرعی
امروز : پنج شنبه 103 آذر 1
u شمیم نینوا

«و به لقمان حکمت دادیم» ـ فرمود : منظور فهم و خرد است . [امام کاظم علیه السلام ـ در تفسیر گفته خدای متعال]

:: خانه

:: مدیریت وبلاگ

:: پست الکترونیک

:: شناسنامه

:: کل بازدیدها: 153391

:: بازدیدهای امروز :10

:: بازدیدهای دیروز :40

::  RSS 

vپیوندهای روزانه

شمیم نینوا [329]
[آرشیو(1)]

vدرباره من

شمیم نینوا

رضایی
قیام امام حسین و عوامل آن

v

شمیم نینوا

v لینک وبلاگ دوستان

سوته دلان
زیر آسمان خدا
بیا مهدی با ترنم باران...

v لوگوی وبلاگ دوستان














vفهرست موضوعی یادداشت ها

امام حسین . حضرت رقیه . عاشورا .

vمطالب قبلی

زمستان 1386

vاشتراک در خبرنامه

 

! قیام عاشورا

پنج شنبه 86/11/25 :: ساعت 8:57 عصر

روزی که از مدینه حرکت کرد ، در حال قیام بود . در آن وصیتنامه‏ای که به‏ برادرش محمد ابن حنفیه می‏نویسد ، می‏گوید : « انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما ، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی » . مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب ، مقام طلب ، اخلالگر ، مفسد و ظالم نیستم ، من‏ چنین هدفهائی ندارم . قیام من ، قیام اصلاح طلبی است . قیام کردم ، خروج‏ کردم برای اینکه می‏خواهم امت جد خودم را اصلاح کنم . من می‏خواهم امر به‏ معروف و نهی از منکر بکنم . در نامه به " محمد حنفیه " نه نامی از بیعت خواستن است ، نه نامی از دعوت مردم کوفه ، و اصلا هنوز مسئله مردم‏ کوفه مطرح نبود .

در این منطق یعنی منطق هجوم ، منطق شهید ، منطق توسعه و گسترش دادن‏ انقلاب ، امام حسین کارهائی کرده است که جز با این منطق با منطق دیگری قابل توجیه نیست . چطور ؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع می‏بود ، شب عاشورا که اصحابش را مرخص می‏کند ( به دلیلی که‏ عرض کردم ) و بیعت را بر می‏دارد تا آنها آگاهانه کار خودشان را انتخاب‏ بکنند ، بعد که آنها انتخاب می‏کنند باید اجازه ماندن به آنها ندهد و بگوید شرعا جایز نیست که شما اینجا کشته شوید ، اینها مرا می‏خواهند بکشند ، از من بیعت می‏خواهند ، من وظیفه‏ام اینست که بیعت نکنم ، کشته‏ هم شدم ، شدم ، شما را که نمی‏خواهند بکشند ، شما چرا اینجا می‏مانید ؟ شرعا جایز نیست ، بروید .

نه ، اینجور نیست . در منطق ثائر و انقلابی ، در منطق کسی که مهاجم‏ است و می‏خواهد پیام خودش را با خون بنویسد ، هر چه که این موج بیشتر وسعت و گسترش پیدا کند ، بهتر است ، چنانکه وقتی که یاران و خاندانش‏ اعلام آمادگی می‏کنند ، به آنها دعا می‏کند که خدا به همه شما خیر بدهد ، خدا همه شما را اجر بدهد ، خدا . . .

چرا در شب عاشورا " حبیب بن مظاهر اسدی " را می‏فرستد که برو در میان بنی اسد اگر می‏شود چند نفر را برایمان بیاور . مگر بنی اسد همه‏شان‏ چقدر بودند ؟ حالا گیرم حبیب رفت از بنی اسد صد نفر را آورد . اینها در مقابل آن سی هزار نفر چه نقشی می‏توانستند داشته باشند ؟ آیا می‏توانستند مثلا اوضاع را منقلب کنند ؟ ابدا . امام حسین می‏خواست در این منطق که‏ منطق هجوم و منطق شهید و منطق انقلاب است ، دامنه این قضیه گسترش پیدا کند . اینکه خاندانش را هم آورد ، برای همین بود ، چون قسمتی از  پیامش را خاندانش باید برسانند . خود امام حسین کوشش می‏کرد حالا که‏
قضیه به اینجا کشیده شده است ، هر چه که می‏شود داغتر بشود ، برای اینکه‏ بذری بکارد که برای همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد . چه مناظری ، چه‏ صحنه‏هائی در کربلا به وجود آمد که واقعا عجیب و حیرت انگیز است !

...

جناب صعصعه از اصحاب خاص امیرالمومنین است ، از آن تربیت شده‏های حسابی علی ، مرد خطیب سخنوری هم هست . " جاحظ " که‏ از ادبای درجه اول عرب است می‏گوید : " صعصعه مرد خطیبی بود و بهترین‏ دلیل بر خطیب بودن او اینست که علی بن ابی طالب گاهی به وی می‏گفت : بلند شو چند کلمه سخنرانی کن " . صعصعه همان کسی است که روی قبر علی ( ع ) آن سخنرانی بسیار عالی پرسوز را کرده است . این شخص یک تبریک خلافت گفته به امیرالمومنین در سه چهار جمله که‏ بسیار جالب است . وقتی که امیرالمومنین خلیفه شد ، افراد می‏آمدند برای‏ تبریک گفتن ، یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته . ایستاد و خطاب به‏ امیرالمومنین گفت : این سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد . گفت‏ : علی ! تو که خلیفه شدی ، خلافت به تو زینت نداد ، تو به خلافت زینت بخشیدی . خلافت ترا بالا نبرد ، تو که خلیفه شدی مقام‏ خلافت را بالای بردی . علی ! خلافت به تو بیشتر احتیاج داشت تا تو به‏ خلافت . یعنی علی ! من به خلافت تبریک می‏گویم که امروز نامش روی تو گذاشته شده ، به تو تبریک نمی‏گویم که خلیفه شدی . به خلافت تبریک‏ می‏گویم که تو خلیفه شدی ، نه به تو که خلیفه شدی . از این بهتر نمی‏شود گفت .

تمام فاجعه کربلا برای این بود که امام رأی خود را نفروخت

از قبل از مردن معاویه و همچنین بعد از مردن او در دوره یزید چه در وقتی که امام در مدینه بود و چه در مکه و چه در بین راه و چه در کربلا ، آنها از امام فقط یک امتیاز می‏خواستند و اگر آن یک امتیاز را امام به‏ آنها می‏داند نه تنها کاری به کارش نداشتند . انعامها هم می‏کردند و امام‏ هم همه آن تحمل رنج‏ها را کرد و تن به شهادت خود و کسانش داد که همان‏ یک امتیاز را ندهد . آن یک امتیاز فروختن رأی و عقیده بود . در آن زمان‏ صندوق و انتخاباتی نبود ، بیعت بود . بیعت آنروز رأی دادن امروز بود . پس امام اگر یک رأی غیر وجدانی و غیر مشروع می‏داد شهید نمی‏شد ، شهید شد که رأی و عقیده خودش را نفروخته باشد .

باید دید آیا عامل اصلی ، دعوت اهل کوفه بود و الا اباعبدالله هرگز قیام یا مخالفت نمی کرد و بیعت می‏کرد ؟ این مطلب‏ خلاف رأی و عقیده حسین علیه السلام بود و قطعا چنین نمی کرد بلکه تاریخ‏ می‏گوید چون خبر امتناع امام حسین از بیعت به کوفه رسید مردم کوفه اجتماع‏ کردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند .

روز اول که در مدینه بود از او بیعت خواستند بلکه معاویه در زمان حیات خود از او بیعت خواست و حسین ( ع ) امتناع کرد . بیعت کردن با یزید صحه گذاشتن بر حکومت او بود که ملازم بود با امضاء بر نابودی اسلام : « و علی‏ الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید » . پس موضوع امتناع از بیعت خود اصالت داشت . حسین ( ع ) حاضر بود کشته بشود و بیعت نکند ، زیرا خطر بیعت خطری بود که متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او ، بلکه‏ متوجه اساس اسلام یعنی حکومت اسلامی بود نه یک مسئله جزئی فرعی قابل‏ تقیه .
...
امام حسین توجه داشت که خونش بعد از خودش خواهد جوشید و شهادتش سبب بیداری مردم می‏شود . پس شهادتش مؤثر بود .
...
از این جهت همینقدر مؤثر بود که امام را متوجه کوفه‏ کرد . اما آیا اگر به کوفه نمی‏رفت ، در محل امن و امانی بود ؟ اگر در مکه یا مدینه هم بود چون از بیعت امتناع می‏کرد و به علاوه به خلافت یزید معترض بود دچار خطر بود و امام حسین ابا داشت که در مکه حرم خدا کشته شود و شاید از اینکه در حرم پیغمبر هم کشته شود اباداشت . اینکه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر سعد به ابن‏ زیاد برمی‏آید که در خود کربلا به عمر سعد هم گفته است : اگر نمی خواهید برمی‏گردم ، فقط ناظر به این قسمت است که چرا به عراق آمد نه اینکه قضیه‏ فقط یک جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشیمانی از آمدن به عراق‏ است . امام حسین که نگفت حالا که مردم کوفه نقض عهد کردند پس من بیعت‏ می‏کنم یا اینکه دیگر موضوع اعتراض به خلافت یزید را پس می‏گیرم و ساکت‏ می‏شوم .

مسائلی که در اینجا هست :
الف - قبل از مردن معاویه مسئله امتناع مردم مدینه بالخصوص حسین بن‏ علی ( ع ) از بیعت مطرح بود . امام حسین در جواب نامه معاویه سخت به‏ او تاخت و به موضوع ولایت عهد یزید اعتراض و انتقاد کرد .
ب - مسئله ولایت عهد یزید یک بدعت بزرگ بود در اسلام و نقشه‏ای که از سی و چند سال پیش امویین کشیده بودند . ابوسفیان در خانه عثمان گفت : تلقفوها تلقف الکرش و لتصیرن . . . اما والذی یحلف به ابوسفیان لا جنة و لا نار . از این نظر فوق‏العادش مهم بود ، نه با شورا و آراء عمومی منطبق‏ بود و نه جعل الهی ، نصب پدر بود پسر را .

ج - تسلیم خلیفه شدن در یک وقت جایز است که بحث در اطراف اصلحیت فرد دیگر باشد ولی غیر صالح کارها را بر مدار و محور اسلامی می‏چرخاند . علی (ع) فرمود : « و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین‏ و لم یکن فیها جور الا علی خاصة » .

د - بیعت ، عقد بود مانند عقد بیع و اجاره و نکاح ، و تعهدآور بود ، قابل نقض نبود . علی ( ع ) فرمود : عهد با کافر را نیز نباید نقض کرد و الا امان باقی نمی‏ماند .

ه - مسئله اعتراض به کار خلیفه وقت ولو منتهی به عزل او بشود در صورتی که انحراف پیدا می‏کند ، خود یک مسئله‏ای است در اسلام به نام امر به معروف و نهی از منکر . امام حسین مکرر به این اصل استناد کرد . شرط این اصل نیست که خون ریخته نشود ، شرطش اینست که نتیجه نهائی آن به‏ نفع اسلام باشد ، نظیر خود جهاد با کفار .

و - موضوع دعوت امام از طرف مردم کوفه و اتمام حجت ، خود یک مطلبی‏ است . امام هم خیلی عاقلانه و مدبرانه عمل کرد : اول به نامه‏های آنها جواب داد ، چندین بار پیک رد و بدل شد ، ابتدا نماینده‏ای از طرف خودش‏ فرستاد ، مسلم هم سیاست علوی را به کاربرد ، یعنی بدون هیچ نوع نیرنگ و اغفالی در کمال صراحت با مردم عمل کرد ، نه پولی از مردم گرفت و نه‏ پولی در میان رؤسا تقسیم کرد ، همان سیاستی که حاضر نیست هدف را فدای‏ وسیله کند . امام که امتناع از بیعتش قطعی و همچنین تصمیم به اعتراضش‏ قطعی بود ، به آنها جواب مساعد داد . علت اینکه از مکه در آنوقت حرکت‏
کرد یکی این بود که فرصت خوبی بود ، دیگر اینکه خطر بزرگی پیش آمده بود . فرصت این بود که در روز می کرد موقعیت طوری است که اگر کشته بشود نفله نشده است .

اما مسئله احقیت به خلافت اگر توأم با چیز دیگر نباشد یعنی فقط شخص‏ جای خود را عوض کرده باشد و هر اندازه تفاوت هست همان است که لازمه‏ قهری زمامداری اصلح و غیر اصلح است ظاهرا در این مورد [ امام ] وظیفه‏ای جز این ندارد که حق خود را مطالبه‏ کند و اگر اعوان و انصار به قدر کافی دارد اقدام کند و اگر نه سرجای خود می‏نشیند همانطور که علی ( ع ) در موقع خلافت ابوبکر گفت : «  رستگار کسی است که با یار و یاور برخیزد ، و یا تسلیم شود و دیگران را از کشمکش بیهوده آسوده سازد   »  .
...
امیر المؤمنین در نهج البلاغة خطبه 34 می‏فرماید : مرا بر شما حقی است و شما را نیز بر من حقی است . حق‏ شما بر من اینست که برای شما خیر خواهی و دلسوزی کنم ، و دارائی بیت‏ المال را بدون کم و کاست به شما رسانم ، و شما را بیاموزم تا نادان‏ نمانید ، و به شما آداب آموزم تا بدانید ( تا عمل کنید ) . و اما حق من‏ بر شما آنست که در بیعت خود وفادار بمانید ، و در حضور و غیاب من‏ خیرخواه من باشید ، و هر گاه شما را بخوانم اجابتم کنید ، و چون فرمانتان‏ دهم فرمان ببرید .
...
ایضا اصحاب جمل به عنوان‏
ناکثین یعنی نقض کنندگان بیعت شناخته شدند . درباره امام زمان دارد او مخفی شد تا بیعت کسی به گردن او نباشد .
امامزادگان و تمام کسانی که می‏خواستند قیام کنند علیه خلفا مثل محمد نفس زکیه و زید بن علی از اتباع خود بیعت می‏گرفتند . ابوحنیفه فتوا داد که بیعت اهل مدینه با عباسیها درست نیست چون قبلا با محمد نفس زکیه‏ بیعت کرده‏اند . امام صادق ( ع ) فرمود : من حاضرم با محمد نفس زکیه‏ بیعت کنم به شرط اینکه قیامش قیام امر به معروف باشد نه مهدویت . خود امام حسین ( ع ) از اصحاب خود بیعت گرفت و در شب عاشورا  اینجا این سؤال پیش می‏آید که بیعت چه لزومی دارد که‏ پیغمبر و امام از مردم بیعت می‏گرفتند ، و از نظر شرعی چه اثر الزام آوری‏ دارد ؟ آیا اگر مردم بیعت نمی‏کردند اطاعت پیغمبر واجب نبود ؟ ! و چرا امیر المؤمنین به بیعت استناد می‏کند ؟

به نظر می‏رسد بیعت در بعضی موارد صرفا اعتراف و اظهار آمادگی است ، قول وجدانی است . بیعتی که پیغمبر اکرم می‏گرفت از این جهت بود ، خصوصا با توجه به اینکه در خوی عرب این بود که قول خود و بیعت خود را نقض‏ نکند ، نظیر قسم خوردن نظامیها یا وکلا است که به هر حال هیچکس نباید به‏ مملکت خود خیانت کند . ولی این قسم تأکید و گرو گرفتن وجدان است . تا شخص بیعت نکرده ، فقط همان وظیفه کلی است که قابل تفسیر و تأویل است‏ ، ولی با بیعت ، شخص به طور مشخص اعتراف می‏کند به طرف و مطلب از ابهام خارج می‏شود و بعد هم وجدان خود را نیز گرو می‏گذارد ، و بعید نیست‏ که شرعا نیز الزامی فوق الزام اولی ایجاد کند . ولی در برخی موارد صرفا پیمان است مثل آنجائی که قبل از بیعت ، هیچ الزامی در کار نیست . مثلا اگر خلافت به شورا باشد نه به نص ، قبل از بیعت هیچ الزامی نیست اما بیعت الزام آور می‏کند . امیر المؤمنین که با زبیر و غیر زبیر به بیعت‏ استناد می‏کند در حقیقت مسئله منصوصیت را که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان‏ آنرا از اثر انداخته ، صرف نظر می‏کند و به یک اصل دیگر که آن هم یک‏ اصل شرعی است استناد می‏کند همچنانکه خلفا نیز نص بر علی ( ع ) را نادیده گرفته و به یک اصل دیگر از اصول اسلام که آن هم محترم است استناد کردند و آن شورا بود : « و شاورهم فی الامر 0 و امرهم شوری بینهم » .

بیعت با رأی دادن در زمان ما کمی فرق می‏کند ، پر رنگ‏تر است . رأی صرفا انتخاب کردن است نه تسلیم اطاعت شدن . بیعت این است که خود را تسلیم‏ امر او می‏کند . بیعت از رأی دادن پر رنگ تر است.

در اینجا این نکته گفته شود که بعضی می‏گویند چرا امام حسین در زمان‏ معاویه اقدام نکرد و بعضی دیگر جواب می‏دهند چون در آن وقت موضوع صلح‏ امام حسن در بین بود و امام نمی خواست بر خلاف عهد برادرش رفتار کند . این سخن درست نیست زیرا معاویه خودش آن پیمان را نقض کرده بود . قرآن‏ کریم عهد و پیمان را محترم می‏شمارد تا وقتی که دیگری محترم بشمارد . قرآن‏ نمی‏گوید اگر طرف نقض کرد تو باز هم وفادار بمان بلکه می‏گوید : « فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم ». البته عهد با کافر هم محترم است .

پیغمبر اکرم با قریش در حدیبیه قرارداد بست و چون نقض از ناحیه آنها شروع شد پیغمبر اکرم هم آنرا ورق پاره‏ای بیش نشمرد . بلکه سر عدم قیام‏ سید الشهداء این بود که انتظار فرصت بهتر و بیشتری را می‏کشید . اسلام‏ تاکتیک و انتظار فرصت بهتر را جایز بلکه واجب می‏داند . مسلما فرصت بعد از مردن معاویه از زمان معاویه بهتر بود . امام در زمان خود معاویه نیز ساکت نبود ، دائما اعتراض می‏کرد ، به وسیله نامه که به معاویه نوشت ( 1 ) حضورا با او محاجه کرد . اکابر مسلمین را جمع کرد و با آنها صحبت کرد ، برای قیام به‏ سیف بهترین وقت را این دانست که صبر کند معاویه بمیرد . امام قطع‏ داشت که معاویه یزید را نصب کرده و بعد از مردن معاویه مردم را به‏ اطاعت از یزید دعوت خواهند کرد .
 ...
فرزدق به امام گفت : مردم دلهاشان با توست و شمشیرهاشان با بنی امیه ...

معنای جمله فرزدق اینست که دل اینها با تو است ولی دلشان هیچ کاره است‏ ، حاکم معزول است ولی شکمشان با دشمنان تو است و اینها هم بنده شکمنده‏ و به امر شکم با دل خودشان می‏جنگند ، قبل از اینکه با تو بجنگند ، با سپاه شکم به جنگ دل خودشان رفته‏اند و ضمیر خود را مجروح کرده‏اند . اجمالا معلوم می‏شود که ممکن است بشر دلش حق را بخواهد و آرزو کند و در عین حال‏ علی رغم عشق و علاقه‏اش قدم بردارد و به روی محبوب خودش خنجر بکشد . می‏گویند مأمون شیعه امام کش بود . عموم مردم حق را دوست دارند یک نوع‏ دوستی کاذبی یعنی دوستی بی ریشه‏ای . نظیر اشتهای کاذب و اشتهای صادق ، و نظیر صبح کاذب و صبح صادق . 

 امام از نظر عامل بیعت ، عکس‏العمل کار بود آنهم عکس العمل منفی ، از نظر عامل دعوت ، عکس العمل کار بود اما عکس العمل مثبت ، و از نظر عامل امر به معروف ، آغازگر بود و مهاجم .

هدفش جز حفظ شرف و حیثیت انسانی خود نبود ، و بنابر اینکه از نوع‏ انقلاب و قیام ابتدائی بود آیا مبنای این انقلاب صرفا دعوت مردم کوفه‏ بود که اگر مردم کوفه دعوت نمی کردند قیام نمی کرد ( و قهرا پس از اطلاع‏ از عقب نشینی مردم کوفه در صدد کنار آمدن و سکوت بود ) یا مبنای دیگری‏ جز دعوت مردم کوفه داشت و فرضا مردم کوفه دعوت نمی‏کردند ، او در صدد اعتراض و مخالفت بود هر چند به قیمت جانش تمام شود ؟

اگر مردم اصلحیت را تشخیص دادند و بیعت کردند و در حقیقت با بیعت ، صلاحیت خود را و آمادگی خود را برای قبول زمامداری این امام اعلام کردند او هم قبول می‏کند .

اما مادامی که مردم آمادگی ندارند از طرفی ، و از طرف دیگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمین می‏گردد ، به حکم این دو عامل ، وظیفه امام‏ مخالفت نیست بلکه همکاری و همگامی است همچنانکه امیر علیه السلام چنین‏ کرد، در مشورتهای سیاسی و قضائی شرکت می‏کرد و به نماز جماعت حاضر می‏شد.

اما خودش فرمود : حقا شما می‏دانید که من از همه مردم به‏ خلافت شایسته‏ترم . به خدا سوگند تا زمانی راه مسالمت می‏پویم که امور مسلمین به سلامت باشد و جز به شخص من ستم نشود .

 


¤نویسنده: رضایی

? نوشته های دیگران()


! لیست کل یادداشت های این وبلاگ