روزی که از مدینه حرکت کرد ، در حال قیام بود . در آن وصیتنامهای که به برادرش محمد ابن حنفیه مینویسد ، میگوید : « انی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما ، انما خرجت لطلب الاصلاح فی امه جدی ، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر و اسیر بسیره جدی و ابی » . مردم دنیا بدانند که من یک آدم جاه طلب ، مقام طلب ، اخلالگر ، مفسد و ظالم نیستم ، من چنین هدفهائی ندارم . قیام من ، قیام اصلاح طلبی است . قیام کردم ، خروج کردم برای اینکه میخواهم امت جد خودم را اصلاح کنم . من میخواهم امر به معروف و نهی از منکر بکنم . در نامه به " محمد حنفیه " نه نامی از بیعت خواستن است ، نه نامی از دعوت مردم کوفه ، و اصلا هنوز مسئله مردم کوفه مطرح نبود .
در این منطق یعنی منطق هجوم ، منطق شهید ، منطق توسعه و گسترش دادن انقلاب ، امام حسین کارهائی کرده است که جز با این منطق با منطق دیگری قابل توجیه نیست . چطور ؟ اگر منطقش فقط منطق دفاع میبود ، شب عاشورا که اصحابش را مرخص میکند ( به دلیلی که عرض کردم ) و بیعت را بر میدارد تا آنها آگاهانه کار خودشان را انتخاب بکنند ، بعد که آنها انتخاب میکنند باید اجازه ماندن به آنها ندهد و بگوید شرعا جایز نیست که شما اینجا کشته شوید ، اینها مرا میخواهند بکشند ، از من بیعت میخواهند ، من وظیفهام اینست که بیعت نکنم ، کشته هم شدم ، شدم ، شما را که نمیخواهند بکشند ، شما چرا اینجا میمانید ؟ شرعا جایز نیست ، بروید .
نه ، اینجور نیست . در منطق ثائر و انقلابی ، در منطق کسی که مهاجم است و میخواهد پیام خودش را با خون بنویسد ، هر چه که این موج بیشتر وسعت و گسترش پیدا کند ، بهتر است ، چنانکه وقتی که یاران و خاندانش اعلام آمادگی میکنند ، به آنها دعا میکند که خدا به همه شما خیر بدهد ، خدا همه شما را اجر بدهد ، خدا . . .
چرا در شب عاشورا " حبیب بن مظاهر اسدی " را میفرستد که برو در میان بنی اسد اگر میشود چند نفر را برایمان بیاور . مگر بنی اسد همهشان چقدر بودند ؟ حالا گیرم حبیب رفت از بنی اسد صد نفر را آورد . اینها در مقابل آن سی هزار نفر چه نقشی میتوانستند داشته باشند ؟ آیا میتوانستند مثلا اوضاع را منقلب کنند ؟ ابدا . امام حسین میخواست در این منطق که منطق هجوم و منطق شهید و منطق انقلاب است ، دامنه این قضیه گسترش پیدا کند . اینکه خاندانش را هم آورد ، برای همین بود ، چون قسمتی از پیامش را خاندانش باید برسانند . خود امام حسین کوشش میکرد حالا که
قضیه به اینجا کشیده شده است ، هر چه که میشود داغتر بشود ، برای اینکه بذری بکارد که برای همیشه در دنیا ثمر و میوه بدهد . چه مناظری ، چه صحنههائی در کربلا به وجود آمد که واقعا عجیب و حیرت انگیز است !
...
جناب صعصعه از اصحاب خاص امیرالمومنین است ، از آن تربیت شدههای حسابی علی ، مرد خطیب سخنوری هم هست . " جاحظ " که از ادبای درجه اول عرب است میگوید : " صعصعه مرد خطیبی بود و بهترین دلیل بر خطیب بودن او اینست که علی بن ابی طالب گاهی به وی میگفت : بلند شو چند کلمه سخنرانی کن " . صعصعه همان کسی است که روی قبر علی ( ع ) آن سخنرانی بسیار عالی پرسوز را کرده است . این شخص یک تبریک خلافت گفته به امیرالمومنین در سه چهار جمله که بسیار جالب است . وقتی که امیرالمومنین خلیفه شد ، افراد میآمدند برای تبریک گفتن ، یک تبریکی هم جناب صعصعه گفته . ایستاد و خطاب به امیرالمومنین گفت : این سه چهار جمله ارزش ده ورق مقاله را دارد . گفت : علی ! تو که خلیفه شدی ، خلافت به تو زینت نداد ، تو به خلافت زینت بخشیدی . خلافت ترا بالا نبرد ، تو که خلیفه شدی مقام خلافت را بالای بردی . علی ! خلافت به تو بیشتر احتیاج داشت تا تو به خلافت . یعنی علی ! من به خلافت تبریک میگویم که امروز نامش روی تو گذاشته شده ، به تو تبریک نمیگویم که خلیفه شدی . به خلافت تبریک میگویم که تو خلیفه شدی ، نه به تو که خلیفه شدی . از این بهتر نمیشود گفت .
تمام فاجعه کربلا برای این بود که امام رأی خود را نفروخت
از قبل از مردن معاویه و همچنین بعد از مردن او در دوره یزید چه در وقتی که امام در مدینه بود و چه در مکه و چه در بین راه و چه در کربلا ، آنها از امام فقط یک امتیاز میخواستند و اگر آن یک امتیاز را امام به آنها میداند نه تنها کاری به کارش نداشتند . انعامها هم میکردند و امام هم همه آن تحمل رنجها را کرد و تن به شهادت خود و کسانش داد که همان یک امتیاز را ندهد . آن یک امتیاز فروختن رأی و عقیده بود . در آن زمان صندوق و انتخاباتی نبود ، بیعت بود . بیعت آنروز رأی دادن امروز بود . پس امام اگر یک رأی غیر وجدانی و غیر مشروع میداد شهید نمیشد ، شهید شد که رأی و عقیده خودش را نفروخته باشد .
باید دید آیا عامل اصلی ، دعوت اهل کوفه بود و الا اباعبدالله هرگز قیام یا مخالفت نمی کرد و بیعت میکرد ؟ این مطلب خلاف رأی و عقیده حسین علیه السلام بود و قطعا چنین نمی کرد بلکه تاریخ میگوید چون خبر امتناع امام حسین از بیعت به کوفه رسید مردم کوفه اجتماع کردند و هم عهد شدند و نامه دعوت نوشتند .
روز اول که در مدینه بود از او بیعت خواستند بلکه معاویه در زمان حیات خود از او بیعت خواست و حسین ( ع ) امتناع کرد . بیعت کردن با یزید صحه گذاشتن بر حکومت او بود که ملازم بود با امضاء بر نابودی اسلام : « و علی الاسلام السلام اذ قد بلیت الامه براع مثل یزید » . پس موضوع امتناع از بیعت خود اصالت داشت . حسین ( ع ) حاضر بود کشته بشود و بیعت نکند ، زیرا خطر بیعت خطری بود که متوجه اسلام بود نه متوجه شخص او ، بلکه متوجه اساس اسلام یعنی حکومت اسلامی بود نه یک مسئله جزئی فرعی قابل تقیه .
...
امام حسین توجه داشت که خونش بعد از خودش خواهد جوشید و شهادتش سبب بیداری مردم میشود . پس شهادتش مؤثر بود .
...
از این جهت همینقدر مؤثر بود که امام را متوجه کوفه کرد . اما آیا اگر به کوفه نمیرفت ، در محل امن و امانی بود ؟ اگر در مکه یا مدینه هم بود چون از بیعت امتناع میکرد و به علاوه به خلافت یزید معترض بود دچار خطر بود و امام حسین ابا داشت که در مکه حرم خدا کشته شود و شاید از اینکه در حرم پیغمبر هم کشته شود اباداشت . اینکه در وسط راه به اصحاب حر گفت و از نامه عمر سعد به ابن زیاد برمیآید که در خود کربلا به عمر سعد هم گفته است : اگر نمی خواهید برمیگردم ، فقط ناظر به این قسمت است که چرا به عراق آمد نه اینکه قضیه فقط یک جنبه دارد و آن هم جنبه دعوت و بعد هم پشیمانی از آمدن به عراق است . امام حسین که نگفت حالا که مردم کوفه نقض عهد کردند پس من بیعت میکنم یا اینکه دیگر موضوع اعتراض به خلافت یزید را پس میگیرم و ساکت میشوم .
مسائلی که در اینجا هست :
الف - قبل از مردن معاویه مسئله امتناع مردم مدینه بالخصوص حسین بن علی ( ع ) از بیعت مطرح بود . امام حسین در جواب نامه معاویه سخت به او تاخت و به موضوع ولایت عهد یزید اعتراض و انتقاد کرد .
ب - مسئله ولایت عهد یزید یک بدعت بزرگ بود در اسلام و نقشهای که از سی و چند سال پیش امویین کشیده بودند . ابوسفیان در خانه عثمان گفت : تلقفوها تلقف الکرش و لتصیرن . . . اما والذی یحلف به ابوسفیان لا جنة و لا نار . از این نظر فوقالعادش مهم بود ، نه با شورا و آراء عمومی منطبق بود و نه جعل الهی ، نصب پدر بود پسر را .
ج - تسلیم خلیفه شدن در یک وقت جایز است که بحث در اطراف اصلحیت فرد دیگر باشد ولی غیر صالح کارها را بر مدار و محور اسلامی میچرخاند . علی (ع) فرمود : « و الله لاسلمن ما سلمت امور المسلمین و لم یکن فیها جور الا علی خاصة » .
د - بیعت ، عقد بود مانند عقد بیع و اجاره و نکاح ، و تعهدآور بود ، قابل نقض نبود . علی ( ع ) فرمود : عهد با کافر را نیز نباید نقض کرد و الا امان باقی نمیماند .
ه - مسئله اعتراض به کار خلیفه وقت ولو منتهی به عزل او بشود در صورتی که انحراف پیدا میکند ، خود یک مسئلهای است در اسلام به نام امر به معروف و نهی از منکر . امام حسین مکرر به این اصل استناد کرد . شرط این اصل نیست که خون ریخته نشود ، شرطش اینست که نتیجه نهائی آن به نفع اسلام باشد ، نظیر خود جهاد با کفار .
و - موضوع دعوت امام از طرف مردم کوفه و اتمام حجت ، خود یک مطلبی است . امام هم خیلی عاقلانه و مدبرانه عمل کرد : اول به نامههای آنها جواب داد ، چندین بار پیک رد و بدل شد ، ابتدا نمایندهای از طرف خودش فرستاد ، مسلم هم سیاست علوی را به کاربرد ، یعنی بدون هیچ نوع نیرنگ و اغفالی در کمال صراحت با مردم عمل کرد ، نه پولی از مردم گرفت و نه پولی در میان رؤسا تقسیم کرد ، همان سیاستی که حاضر نیست هدف را فدای وسیله کند . امام که امتناع از بیعتش قطعی و همچنین تصمیم به اعتراضش قطعی بود ، به آنها جواب مساعد داد . علت اینکه از مکه در آنوقت حرکت
کرد یکی این بود که فرصت خوبی بود ، دیگر اینکه خطر بزرگی پیش آمده بود . فرصت این بود که در روز می کرد موقعیت طوری است که اگر کشته بشود نفله نشده است .
اما مسئله احقیت به خلافت اگر توأم با چیز دیگر نباشد یعنی فقط شخص جای خود را عوض کرده باشد و هر اندازه تفاوت هست همان است که لازمه قهری زمامداری اصلح و غیر اصلح است ظاهرا در این مورد [ امام ] وظیفهای جز این ندارد که حق خود را مطالبه کند و اگر اعوان و انصار به قدر کافی دارد اقدام کند و اگر نه سرجای خود مینشیند همانطور که علی ( ع ) در موقع خلافت ابوبکر گفت : « رستگار کسی است که با یار و یاور برخیزد ، و یا تسلیم شود و دیگران را از کشمکش بیهوده آسوده سازد » .
...
امیر المؤمنین در نهج البلاغة خطبه 34 میفرماید : مرا بر شما حقی است و شما را نیز بر من حقی است . حق شما بر من اینست که برای شما خیر خواهی و دلسوزی کنم ، و دارائی بیت المال را بدون کم و کاست به شما رسانم ، و شما را بیاموزم تا نادان نمانید ، و به شما آداب آموزم تا بدانید ( تا عمل کنید ) . و اما حق من بر شما آنست که در بیعت خود وفادار بمانید ، و در حضور و غیاب من خیرخواه من باشید ، و هر گاه شما را بخوانم اجابتم کنید ، و چون فرمانتان دهم فرمان ببرید .
...
ایضا اصحاب جمل به عنوان
ناکثین یعنی نقض کنندگان بیعت شناخته شدند . درباره امام زمان دارد او مخفی شد تا بیعت کسی به گردن او نباشد .
امامزادگان و تمام کسانی که میخواستند قیام کنند علیه خلفا مثل محمد نفس زکیه و زید بن علی از اتباع خود بیعت میگرفتند . ابوحنیفه فتوا داد که بیعت اهل مدینه با عباسیها درست نیست چون قبلا با محمد نفس زکیه بیعت کردهاند . امام صادق ( ع ) فرمود : من حاضرم با محمد نفس زکیه بیعت کنم به شرط اینکه قیامش قیام امر به معروف باشد نه مهدویت . خود امام حسین ( ع ) از اصحاب خود بیعت گرفت و در شب عاشورا اینجا این سؤال پیش میآید که بیعت چه لزومی دارد که پیغمبر و امام از مردم بیعت میگرفتند ، و از نظر شرعی چه اثر الزام آوری دارد ؟ آیا اگر مردم بیعت نمیکردند اطاعت پیغمبر واجب نبود ؟ ! و چرا امیر المؤمنین به بیعت استناد میکند ؟
به نظر میرسد بیعت در بعضی موارد صرفا اعتراف و اظهار آمادگی است ، قول وجدانی است . بیعتی که پیغمبر اکرم میگرفت از این جهت بود ، خصوصا با توجه به اینکه در خوی عرب این بود که قول خود و بیعت خود را نقض نکند ، نظیر قسم خوردن نظامیها یا وکلا است که به هر حال هیچکس نباید به مملکت خود خیانت کند . ولی این قسم تأکید و گرو گرفتن وجدان است . تا شخص بیعت نکرده ، فقط همان وظیفه کلی است که قابل تفسیر و تأویل است ، ولی با بیعت ، شخص به طور مشخص اعتراف میکند به طرف و مطلب از ابهام خارج میشود و بعد هم وجدان خود را نیز گرو میگذارد ، و بعید نیست که شرعا نیز الزامی فوق الزام اولی ایجاد کند . ولی در برخی موارد صرفا پیمان است مثل آنجائی که قبل از بیعت ، هیچ الزامی در کار نیست . مثلا اگر خلافت به شورا باشد نه به نص ، قبل از بیعت هیچ الزامی نیست اما بیعت الزام آور میکند . امیر المؤمنین که با زبیر و غیر زبیر به بیعت استناد میکند در حقیقت مسئله منصوصیت را که خلافت ابوبکر و عمر و عثمان آنرا از اثر انداخته ، صرف نظر میکند و به یک اصل دیگر که آن هم یک اصل شرعی است استناد میکند همچنانکه خلفا نیز نص بر علی ( ع ) را نادیده گرفته و به یک اصل دیگر از اصول اسلام که آن هم محترم است استناد کردند و آن شورا بود : « و شاورهم فی الامر 0 و امرهم شوری بینهم » .
بیعت با رأی دادن در زمان ما کمی فرق میکند ، پر رنگتر است . رأی صرفا انتخاب کردن است نه تسلیم اطاعت شدن . بیعت این است که خود را تسلیم امر او میکند . بیعت از رأی دادن پر رنگ تر است.
در اینجا این نکته گفته شود که بعضی میگویند چرا امام حسین در زمان معاویه اقدام نکرد و بعضی دیگر جواب میدهند چون در آن وقت موضوع صلح امام حسن در بین بود و امام نمی خواست بر خلاف عهد برادرش رفتار کند . این سخن درست نیست زیرا معاویه خودش آن پیمان را نقض کرده بود . قرآن کریم عهد و پیمان را محترم میشمارد تا وقتی که دیگری محترم بشمارد . قرآن نمیگوید اگر طرف نقض کرد تو باز هم وفادار بمان بلکه میگوید : « فما استقاموا لکم فاستقیموا لهم ». البته عهد با کافر هم محترم است .
پیغمبر اکرم با قریش در حدیبیه قرارداد بست و چون نقض از ناحیه آنها شروع شد پیغمبر اکرم هم آنرا ورق پارهای بیش نشمرد . بلکه سر عدم قیام سید الشهداء این بود که انتظار فرصت بهتر و بیشتری را میکشید . اسلام تاکتیک و انتظار فرصت بهتر را جایز بلکه واجب میداند . مسلما فرصت بعد از مردن معاویه از زمان معاویه بهتر بود . امام در زمان خود معاویه نیز ساکت نبود ، دائما اعتراض میکرد ، به وسیله نامه که به معاویه نوشت ( 1 ) حضورا با او محاجه کرد . اکابر مسلمین را جمع کرد و با آنها صحبت کرد ، برای قیام به سیف بهترین وقت را این دانست که صبر کند معاویه بمیرد . امام قطع داشت که معاویه یزید را نصب کرده و بعد از مردن معاویه مردم را به اطاعت از یزید دعوت خواهند کرد .
...
فرزدق به امام گفت : مردم دلهاشان با توست و شمشیرهاشان با بنی امیه ...
معنای جمله فرزدق اینست که دل اینها با تو است ولی دلشان هیچ کاره است ، حاکم معزول است ولی شکمشان با دشمنان تو است و اینها هم بنده شکمنده و به امر شکم با دل خودشان میجنگند ، قبل از اینکه با تو بجنگند ، با سپاه شکم به جنگ دل خودشان رفتهاند و ضمیر خود را مجروح کردهاند . اجمالا معلوم میشود که ممکن است بشر دلش حق را بخواهد و آرزو کند و در عین حال علی رغم عشق و علاقهاش قدم بردارد و به روی محبوب خودش خنجر بکشد . میگویند مأمون شیعه امام کش بود . عموم مردم حق را دوست دارند یک نوع دوستی کاذبی یعنی دوستی بی ریشهای . نظیر اشتهای کاذب و اشتهای صادق ، و نظیر صبح کاذب و صبح صادق .
امام از نظر عامل بیعت ، عکسالعمل کار بود آنهم عکس العمل منفی ، از نظر عامل دعوت ، عکس العمل کار بود اما عکس العمل مثبت ، و از نظر عامل امر به معروف ، آغازگر بود و مهاجم .
هدفش جز حفظ شرف و حیثیت انسانی خود نبود ، و بنابر اینکه از نوع انقلاب و قیام ابتدائی بود آیا مبنای این انقلاب صرفا دعوت مردم کوفه بود که اگر مردم کوفه دعوت نمی کردند قیام نمی کرد ( و قهرا پس از اطلاع از عقب نشینی مردم کوفه در صدد کنار آمدن و سکوت بود ) یا مبنای دیگری جز دعوت مردم کوفه داشت و فرضا مردم کوفه دعوت نمیکردند ، او در صدد اعتراض و مخالفت بود هر چند به قیمت جانش تمام شود ؟
اگر مردم اصلحیت را تشخیص دادند و بیعت کردند و در حقیقت با بیعت ، صلاحیت خود را و آمادگی خود را برای قبول زمامداری این امام اعلام کردند او هم قبول میکند .
اما مادامی که مردم آمادگی ندارند از طرفی ، و از طرف دیگر اوضاع و احوال بر طبق مصالح مسلمین میگردد ، به حکم این دو عامل ، وظیفه امام مخالفت نیست بلکه همکاری و همگامی است همچنانکه امیر علیه السلام چنین کرد، در مشورتهای سیاسی و قضائی شرکت میکرد و به نماز جماعت حاضر میشد.
اما خودش فرمود : حقا شما میدانید که من از همه مردم به خلافت شایستهترم . به خدا سوگند تا زمانی راه مسالمت میپویم که امور مسلمین به سلامت باشد و جز به شخص من ستم نشود .