سرش به نیزه به گل های چیده می ماند
به فجر از افق خون دمیده می ماند
یگانه بانوی پرچم به دوش عاشورا
به نخل سبز ز ماتم تکیده می ماند
میان خیمه ی آتش گرفته، طفل دلمدست خالی ? در امتداد نیاز ? سمت شش گوشه ی مطهر رفت
در کشاکش میان گریه و بغض ? دل به دریا زد و به کوثر رفت
می چکید از دو چشم ابیاتی ? مثنوی وار ? گرم و شور انگیز
می کشید از صمیم دل آهی ... که به اقلیم عشق بی سر رفت
به چه تشبیه می توان کرد این التماس دو چشم خونین را ؟
آبشار همیشه ؟ ابر بهار ؟ باید از واژه ها فراتر رفت !
شاعر از واژه ها فراتر رفت ? هم دم لحظه های ابر خیال
به غروبی که یک کبوتر سرخ ? تا خدا مست و بی سر و پَر رفت
ابر افکار سیل هق هق شد ... گوشه یی زیر گنبدی از نور
" السلام علیکْ مبداء عشق! و دلش سوخت شد کبوتر رفت!